دست نوشته های محمدمهدی خلیلی

ساخت وبلاگ

چیـــــــــزهایی هست ...

ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک.اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت،روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف ش.برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.

 

پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نهمن و نه اصغر حس و حال صف نونوایی نداشتیم.

پدرم می گفت: نون خوب خیلی مهمه! من کهبازنشسته م، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد ونون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد، هیچ وقت ...
دستم چرب بود، اصغر در رو باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم رو خیلی دوست داشت. کلاًپدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند.

صدای اصغر از توی راه پله می اومد که بهاصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا.

 خانواده ی ما ویژگیهای خاصی داره؛  مثلاًاینکه معمولاً سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم. خانواده ی اصغر اینجوری نبودند، درمی زدند و میامدند تو. روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند؛ قربون صدقه هم میرفتند و قبیله ای بودند. برای همین هم اصغر نمی فهمید که کاری که داشت می کردمغایر با اصول تربیتی من بود و هی به پدر و مادرم اصرار می کرد، اصرار می کرد.
آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلاً خوشحال نشدم. خونه نا مرتب بود؛خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم ... چیزهایی که الانوقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد. اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر میرسید.

اصغر توی آشپزخونه اومد تا برای مهمانها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم برای چی این قدر اصرارکردی؟ گفت خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم. گفتم ولی من این کتلت ها روبرای فردا هم درست می کردم. گفت حالا مگه چی شده؟ گفتم هیچی بابا، ولم کن …

در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجهفرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم. پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد وگفت دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات بِبُرم؟ ...

تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام همنکرده بودم. تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودن. وقتی شام آمادهشد پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کناربشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند. رفتند واین داستان برای من و اصغر فراموش شد ...

و حالا پانزده سال از اون موقع گذشته.
چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق از سرم گذشت؛ نکنه وقتی بااصغر حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورشمهره های پشتم تیر
 کشید و دردی مثل دشنه توی دلم نشست ...

راستی چرا هیچ وقتبرای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟ آخرین کتلت رو از روی ماهیتابهبر می دارم. یک قطره روغن می چکه توی ظرف وجلز محزونی می کنه. واقعاً چهار تا کتلت چه اهمیتیداشت؟ حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد: «من آدم زمختی هستم». زمختییعنی ندانستن قدر لحظه ها، یعنینفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه وندیدن مهم ترین ها ...
حالا دیگه چه اهمیتی داشت که وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنارماهیتابه ای که بوی کتلت می داد آه بکشم. آخ.لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛ فقطفقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشتخونه تمیز بود یا نه ... میوه داشتیم یا نههمه چیز کافی بود؛من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست می گفت. نون خوب خیلی مهمه. من این روزها هر قدر بخواممی تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این دررو نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد. اما دیگه چه اهمیتیداره؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی، تازه اهمیّتش رو می فهمی. نون سنگک خشخاشی دو آتیشه هم یکیش ...

دست نوشته های محمدمهدی خلیلی...
ما را در سایت دست نوشته های محمدمهدی خلیلی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی khalili بازدید : 192 تاريخ : پنجشنبه 8 تير 1391 ساعت: 11:18

سلام به همه دوستای عزیز

دبیرستان تدبیر

یه خبر مهم
به اونایی که می شناسید خبر بدید
اولین دبیرستان هوشمند استان قزوین افتتاح شد
تو این دبیرستان همه درسها به صورت الکترونیکی تدریس می شه و اصلا خبری از کاغذ و دفتر و کتاب و خودکار نیست
شیوه کارشونم به صورت دانشگاهیه یعنی کاملا میخوان ساختار سنتی مدرسه رو بشکنن
خوش بحال دانش آموزای این دوره زمونه
کاش واسه ما هم از این چیزا بود
معلماشونم همه شون فارغ التحصیل های دانشگاه های معتبرن
مثلا معلم شیمی و زیست شون نفرات اول المپیادهای کشوری اند
راستی تا یادم نرفته آدرسو شماره تلفنم بدم که خودتون آمارشو دقیق تر بگیرید
آدرس : خیام شمالی-کوچه شهاب-پلاک 10
تلفن : 3366070

دست نوشته های محمدمهدی خلیلی...
ما را در سایت دست نوشته های محمدمهدی خلیلی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی khalili بازدید : 225 تاريخ : پنجشنبه 8 تير 1391 ساعت: 11:18